[Translated]
عاشق شده بود یا طلسم، خودش نمیدونست! نمیدونست چجوری هر روز میبینتش، لمسش میکنه، باهاش حرف میزنه ولی نمیتونه یکبار به زبون بیاره که دوستش داره!
هر شب آرزوی اینو داشت که بتونه برگرده به روزی که فرصتشو داشت تا اونو مال خودش کنه؛ هر شب با فکر اینکه صبح روز بعد کنارش چشم باز میکنه، میخوابه!
اما چی میشه اگر فرصتی که دنبالش بود، واقعی بشه و یونگی بتونه برگرده به زمانی که تمام رویایی که میدید، تحقق داشت؟
اون میتونه از این طلسم عشقی که بهش دچار شده، سر بلند بیرون بیاد؟
کاپل: یونمین
ژانر: تراژدی، انگست