بیون بکهیون، کوچکترین شاهزادهی وایدلند، توسط عموزادههای بزرگترش، در یک قلعه به اسم اُز زندانی شده است تا نتواند نسبت به تاج و تخت پدرش ادعایی داشته باشد. با وجود اینکه او هیچ علاقهای به حکمرانی ندارد، اما سالهای زیادی را در انزوا سپری میکند. قلعه، باغ زیبایی داشت و یک تک درخت پرتقال که روی تپهی سرسبزی قد کشیده بود. بیون بکهیون به مدت بیست سال زیر سایهی درخت مینشست و با آن حرف میزد. این کار باعث شد که روح درخت زنده و در شب تولد بیست و نه سالگی شاهزاده، ریوجین، الهه پرتقالی وارد دنیا شود. ریوجین میخواهد به خاطر حُسن توجه شاهزاده به درخت پرتقالش، به او پاداشی بدهد. بیون بکهیون میتواند هفده قرار با ریوجین بگذارد و پس از آن ریوجین ناپدید میشود.All Rights Reserved