"بهت قول میدم تو آخرین کسی هستی که توی این دنیا فراموش میکنم؛ به تمام کائنات قسم میخورم اسم تو اولین و آخرین کلمهای باشه که از دهنم خارج میشه و عطر تو آخرین عطری باشه که از ریههام خارج میشه." از بغل جنو بیرون اومد و ادامه داد: "در عوض تو کاری کن که اگر چیزی رو بینمون فراموش کردم دوباره به یاد بیارم!" . . جنو خاطراتش رو مرور کرد. دقیقهای بعد اون بلند شده، رواننویسی برداشته و خواه نا خواه شروع به نوشتن کرده بود؛ تا همه چیز رو برای مهمترین فرد زندگیش یادآوری کنه. . . "جمینم، فرشته عزیزم، نگهبان مهربونم، امروز دقیقا یکسال از رفتنت میگذره. فقط میخواستم بهت بگم ایرادی نداره اگر دوباره زنگ خونه رو نزنی، دوباره توی آغوشم جمع نشی، دوباره با صدای آرومت دم گوشم نجوا نکنی، دوباره با لبخند جادوییت روزمو نسازی، ایرادی نداره اگر دوباره نتونم ببوسمت... تنها چیزی که الان مهمه اینه که سالم باشی، سردرگم نباشی، خوب غذا بخوری و به موقع بخوابی. نگهبان مهربونم، بهت قول میدم حتی یک روز رو هم برای پیدا کردنت از دست نمیدم." زمان آپ: یکشنبهها و سهشنبهها ژانر: درام، فانتزی، انگست 🍭 این کار اولین کار از مجموعه داستانهای کوتاه فرشته و انسانه!
14 parts