رویایی که به نظر دست نیافتنی میآمد، با روح و قلب شاهزاده بهشتی پیوند خورده بود... شاهزاده ای که در ناز و نعمت فراوان زندگی کرده بود، اکنون در هفدهمین سالگرد تولدش، تنها یک آرزو را تمانا میکرد ، آغوش دلنشین عشقی که از او گرفته شده بود! قسمت هایی از داستان: " فردا قرار است شروعی برای یک طغیان باشد که هیچ کس از آن در امان نخواهد ماند..." " ییبو فردا قراره شاهزاده ها و شاهدخت های زیادی رو ملاقات کنی... " " قانون چرخه سولمیت ها رو که میدونی. با مرگ سولمیت، شخص دیگری جایگزینش میشه..." "ییبو تو مال منی. من هرکی که هستم اینجام تا تورو مال خودم کنم..." "سولمیت عزیزم، مثل اینکه فراموش کردی الان کجا هستی؛ اینجا جهنمه. بخششی وجود نداره توی جهنم همه به جزای کارشون میرسن " YizhanPublic Domain