هفته ها بود که با چشم های نم دار و نفس های گرفته از خواب می پریدم ، هرشب با ترس همه ی صحنه ها و اتفاقات مهلک رو مرور میکردم تا باورم بشه واقعی نبوده،با این حال همه چیز اونقدر واضح و قابل لمس بود که نمیشد به راحتی از کنارش گذشت...پس تصمیم گرفتم بنویسم.از تک تک ثانیه های این کابوس وحشتناکم برای خودم ...و هر کسی که درباره اش میخونه نوشتمAll Rights Reserved