ده دقیقه ای میشد بیدار شده بود و به سقف زل زده بود میدونست به محض اینکه پاشو از اتاق بیرون بزاره جیانگ دوباره موعضه هاشو شروع میکنه ولی خودش بهتر از هر کسی میدونست درواقع انگیزه ای برای بلند شدن نداره و جیانگ فقط یه بهونس به پهلو چرخید و بالشت کنارش رو بغل کرد بوی ژان نمیداد ... دیگه هیچ چیز توی زندگیش بوی ژان نمیداد نه تختش ... نه لباساش ... نه اتاقش ... نه خونش ... *** نویسنده: Angle تایپ: ییبو تاپ