انواع پروانه ها رو خشک کردم و توی کلکسیونم گذاشتم؛اما کافی نبود من یه پروانه واقعی میخواستم... پروانه ای که خشکش نکنم و باهاش زندگی کنم اون پروانه تهیونگ بود.... تنها پروانه ای که بین انسان ها زندگی میکرد.... پروانه ای که به زیبایی معنی دوباره میداد وقتی داشت به خونه برمیگشت با یه ماده بیهوشی، بیهوشش کردم وقتی بیهوش شد، ترغیب شدم از عکس بگیرم... وقتی بیهوش بود ظرافت و زیبایی بدنش مثل کمیاب ترین پروانه نمایان شده بود اصرار میکرد رهاش کنم، اگر رهاش کنم باهام قراره بزاره اما تهیونگ... تو نمیدونی حس من فراتر از یک قراره تو بهترین خونه زندونیش کردم برای چی باید فرار میکرد وقتی امنیت کامل کسی رو داشت که دیوانه وار عاشقش بود و همه چیزش رو فداش میکرد؟ یکبار فرار کرد و گیرش انداختم بهش گفتم که اگه فرار کنی تنبیهات میکنم برهنش کردم و بین پروانه های خشک شده ام قرارش دادم و ازش عکس گرفتم....All Rights Reserved
1 part