برشی از وانشات : لان وانگجی وی ووشیان رو از بغلش در آورد و گفت: با من به گوسو برگرد وی ووشیان خواست حرفی بزنه که لان وانگجی با گذاشتن انگشت اشاره روی لبای وی یینگ نذاشت و ادامه داد : به عنوان همسرم با من به گوسو برگرد ... وانگجی هیچ وقت احساسات ش رو بروز نمیداد اما به خاطر وی ووشیان از طلوع تا غروب آفتاب بالای صخره ای که ییلینگ لائوزو ازش پرت شده بود وایساده بود و با بهت و ناباوری مثل مجسمه به پایین صخره خیره شده بود و قطره های اشکش روانه ی صورتش شده بود ... اگه مثل گذشته ها بود میرفتم ازش در مقابل سگا محافظت میکردم این قولی بود که بهش داده بودم و همیشه بهش عمل کردم اما اون نه اون بد قولی کرد زد زیر قولش تنهام گذاشت زمانی که بهش احتیاج داشتم دستمو ول کرد زمانی که باید کنارم میموند رفت زمانی که باید به قولش عمل میکرد نکرد چرا من باید به قولم عمل کنم ؟ وانگشیان ژوییلینگ شیچنگ
3 parts