وضعیت : پایان یافته ☀️🌻 کاپل ها : میوگالف ، برایت وین 🧩 کاپل های فرعی : جاس لوک ، آف گان ، کائو آپ🧸 پسر بچه ای با لباسی بلند و شلواری که تا روی دمپاییش اومده بود و کنار پایه برق نشسته بود و گریه میکرد تا چشمش به بستنیم خورد چشاش برق زد و انگار زندگیمون از نو شروع شد بعد از اون پسر بچه همه چی تغییر کرد قسمتی از داستان : + انقد اذیت نکن بچه سرتق دست از سرم بردار... _ تو که از من خوشت نمیاد ... پس چِلا میزالی که من شیکش کَپ هاتو ببینم ؟؟ و سکوت تنها جواب برای پسرک بود .... امیدوارم از این فیکشن خوشتون بیادددد😇😇All Rights Reserved