Fernweh|سرگردانی کلمهای آلمانی به معنایِ گمشدگی، حس بیماری یا خواستن شدید چیزی که به اونجا متعلق بودی یا دلت می خواسته اونجا باشی، دردِ دوری. ژانر: امگاورس، فانتزی، انگست، رومنس کاپل: هیونچان "سرخی، سرخیِ خون اولین چیزی که میتونم باهاش کلمه بسازم. البته بستگی داره که اون خون کجا باشه. من درونم خونریزی کرده، چشمهام پر شده از قرمزی و دستهام آلوده به خونِ خودمه. کریس میگه من هیچوقت بویِ امگایی رو نمیدم که بودم. شاید جلویِ چشمهای اون رو هم این چراغها گرفته؟ آخه خودش باعث شده این رنگ کل زندگیمون شه. از قرمز متنفرم."