به محض ورود به سالن عمارت بوی عطر های گرون قیمت و سیگار کوهیبا دماغمو زد نور های زرد و نارنجی سر تا سر سالن قصر مانند رو پوشونده بود. دقیقا حس و حال فیلم های کلاسیک دهه شصت رو داشت. آدمهایی که تو عقده خفه میشدن و زنایی که با آرایش اقرار آمیز و مردایی که لاف پولداریشونو میزدن تا پست بودنشونو بپوشونن از همین دور هم مشخص بود تنها چیزی که راجبش حرف میزنن برند لباس و عطر و سیگارشونه و تا قدرت خانواده هاشون به رخ هم بکشن. به ویکتوریا نگاه کردم، اونم قیافش چنگی به دل نمیزد مشخص بود که اونم با من هم عقیدس. از توی بیسیم داخل گوشم صدای توماس رو شنیدم که توضیح داد داره سعی میکنه وارد سیستم امنیتی ساختمون بشه تا بتونه دوربین ها و بقیه سیستم هارو از کار بندازه.......All Rights Reserved