" اما من نمیتونم لیام ... من نمیتونم رهات کنم " " باید رها کنی زینم ... باید رهام کنی " " ولی من نمیتونم لیام " دستشو روی سینه پسر گذاشت " من همیشه باهاتم زین " قطره اشکی از چشمش جاری شد و اون پسر به عقب هل داد و زین شاهد سوختن بدن لیامش وسط اتش بود اتشی که حتی از اتش عشقشون بیشتر زبانه میکشید و زندگیشو داخل زبانه هاش غرق میکرد *اون سوختن تمام وجودشون داخل اتش میدید ولی کاری از دستش بر نمیومد *All Rights Reserved