_نمیخوای از خودمون چیزی بپرسی؟ همش بقیه؟ سرم را بالا گرفتم و دیدم با همان نگاه جدیش دارد از سر شانه اش به من نگاه میکند. +ترسیدم... ترسیدم دوباره دل هر دومونو بشکنی جهیون! من از داعشی ها انقدر نترسیدم که از تو و سردی نگاهت ترسیدم! راست هم میگفتم، جهیون به همان اندازه که دل رحم و فداکار بود،ترسناک و بی رحم هم بود! دیدم که رنگ نگاهش با چه سرعتی عوض شد و مایه عصبانیت به خود گرفت. _کاش تو هم میفهمیدی تو دل من چی میگذره و خدا رو شکر که نمیدونی! منظورش را هیچ نفهمیدم، خواستم لب باز کنم و چیزی بپرسم که به سرعت از جا بلند شد. 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞𝐬: 𝐉𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠 𝐣𝐣𝐩 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐰𝐚𝐫 𝐬𝐭𝐲𝐥𝐞, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞 توجه:این داستان در ادامه 《savior in the middle east》 نوشته شده و فصل دوم آن محسوب میشود، در صورت تمایل به مطالعه، لطفا ابتدا فصل اول را بخوانید! 𝐝𝐞𝐥𝐚𝐫𝐚𝐚𝐦All Rights Reserved