𝐵𝑖𝑡𝑡𝑒𝑟 𝑑𝑟𝑒𝑎𝑚🖤
میخوام یه داستانی برات بگم
نمیشه بهش گفت داستان یه جور خاطره اس اما انقدر عجیبه که بقیه بعنوان یه داستان تخیلی میبیننش
یه روز وقتی چشمام رو باز کردم خودمو توی یه جای عجیب و غریب دیدم یه دنیای دیگه که مثل یه بهشت بود و اونجا با یه روباه انسان نما که نه دم داشت آشنا شدم عجیب تر از همه این ها من نمیتونستم از اون دنیا تا یه محدوده ای خارج بشم نمیدونستم چرا و هرکاری هم کردم تا از اونجا خارج بشم فایده ای نداشت
زندگی در اونجا رو قبول کردم و یه اشتباه کردم من عاشق شدم....
عاشق همون روباهی که تنها کسی بود که توی اون دنیا زندگی میکرد
میدونی چرا میگم اشتباه کردم:)؟
چون عاشق کسی شدم که روحمو توی اون دنیا زندانی کرده بود و وقتی وابسته اش شدم منو رها کرد:)
و این خاطره برام تبدیل به یه رویای تلخ شد:)