از متن داستان: +نباید بیشتر از این منتظرش بذارم، فکر کنم اون واقعاً نیاز داره این حرفا رو بشنوه. جونگکوک سرشو به نشونهی تایید تکون داد تا مطمئنش کنه که داره کار درستو انجام میده؛ ولی درواقع هر کلمه دربارهی اون پسر که شبیه یه تیکه از خورشید میدرخشید جونگکوکو یاد خودش مینداخت که حتی از تاریکترین قسمت جنگلم تیره تر بود. به این فکر کرد که یونگی تا به حال چندبار اونو منتظر گذاشته؟ و جواب هر روز بود، جونگکوک تمام مدت منتظر بود یونگی کمی بیشتر به اطرافش دقت کنه؛ اون هر روز منتظر بود یونگی با یه چراغ قوه تو دستش برسه به عمق جنگل و اونو روی زمین سرد، مرطوب و تاریک جنگل پیدا کنه. ولی خورشید هربار زیباتر از اون میتابید که بشه چشم ازش برداشت. و با بسته شدن در، جونگکوک همچنان همونجا نشست؛ تو تاریکترین نقطهی جنگل. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 👟کاپل: یونکوک، سپ 👟ژانر: روزمره، درام 👟نویسنده: Velvet Moon 👟-وانشات