چی میشد اگه یه روز از روزای عادی ، وقتی تهیونگ در حال نقاشی از یه منظره ی آبشار توی جنگل بود ، چشمش به پسر مو شکلاتی، با چشمای توسی بیفته که داره زیر زیری اونو میپاد + تو ، چشمات ، به مقدسات قسم خودم دیدم الان رنگ چشمات عوض شد ... قرمز شد ... خودم دیدم