پایان یافته❌ به سختی از جام بلند شدم و دنبال اون دوتا راه افتادم..... اول فکر کردم که بازیگر چیزی هستن و دارن نقش بازی میکنن..... اما با ندیدن دوربین و کارگردان خشکم زد..! جیمین که همین الان فهمیدم با این پسر شاهزادهِ دوسته به طرف اومد و گفت: (چرا وایسادی...؟) بالاخره زبونم حرکت کرد و جواب دادم: (دو...ربینا.....تون....کجا...ست؟) با تعجب نگام کرد و لب زد: (دور...بین؟؟) فکر کردم داره شوخی میکنه اما قیافه ی جدیشو که دیدم فهمیدم واقعا نمیدونه دوربین چیه....... همینجور که به سمت تالار بزرگ قصر میرفتیم یکدفعه با دیدن یکی خشکم زد...