با عصبانیت بلند شد و درحالی که منیجرش و بادیگاردش گرفته بودنش فریاد کشید:
- میکشمت دخترهی فضول وحشی.
نیشخندی زدم و درحالی که انگشت وسط دوست داشتنیم رو نشونش میدادم گفتم:
- فاک یو سِکیا.
دستم محکم کشیده شده و منیجرم با تعجب و ترس فریاد کشید:
- چند ساعت پیشت نبودم، این چه گندیه که بالا اوردی؟
دستم رو از توی دستهاش بیرون کشیدم و درحالی که تلو تلو میخوردم جیغ زدم:
- تقصیر من نیست اون عوضی...
ادامهی حرفم با دستی که جلوی دهنم رو گرفت، قطع شد. جونگکوک با صدایی که از خشم زیاد بم شده بود آروم زمزمه کرد:
- جرعت داری از اون اتفاق حرف بزن، تا ببین چیکارت میکنم دخترهی وحشی!
نفس عمیقی کشیدم و با اون پایی که کفش داشت محکم روی پنجهی پاش کوبیدم، آخی از درد گفت و من رو روی زمین پرت کرد.
write by: maya
منم انسان!
تنها بازمانده آدم،
یگانه یادگار خشم قابیل،
سیمای خشک ابلیس،
و آخرین رهرو خداوند،
برای رسیدن به نهایتی که نه من و نه ما
می شناسیمش.
منم انسان!
تنها یادگار ابلیس خداوند...