تلاطم روح در آرامش تاریکی و روشناییه دریای سیاه افکارش او را به آنجا کشاند.
مکانی که روزی روحش را نوازش میکرد
مکانی که در تن از خنده های چمنزار و از شیطنت امواج باد لذت میرد؛
و از اندک آرامش ناشی از ابر های غوطه ور شده در آسمان ..
آسمانی که حالا میزبان سکوت سنگین و نگاه غم انگیز ماه به خورشید بود...
دگر انجا ارامشی نداشت؛
چه باید کرد زمانی که دیگر مکانی را جز جایی که او باشد و اغوشی جز اغوش گرمش را نخواهی...
و در نهایت وقت رفتن فرا میرسد...
غرق شدن را پایان نپدار که شاید جهانی دیگر در انتظارت است
شاید جهانی که ماه در کنار خورشیدش باشد...
Larry+ziam
از درد به خودش میپیچید و گریه های بچگانش تو کل اون کوچه ی تاریک طنین مینداخت.صدای خنده های اون آدمای مست هنوز تو گوشش بودن...آخه چرا از درد نمیمیره؟چرا این کابوسا تموم نمیشن؟آخه اون فقط یه پسر بچه کوچولوعه!
___________________________________
💚💙👬 👬💛❤