.. به سمت حیاط رفتم..راب به همراه یه مرد قد بلند و خوشتیپ بود..کت شلوار سرمه ای با یه پیرهن مشکی تنش بود..کراواتشم شل بسته بود....لیوان مشروب دستش بود.. یه دستشم تو جیب شلوارش بود.. موهای بلند و آشفته.. ته ریش.. مثل یه مجسمه زیبا.. آرام آرام با قدم های شمرده به سمتشون رفتم..وقتی راب متوجه حضورم شد به سمتم اومد. راب:بیب ایشون همسایه مون هستن..متیو گرام متیو با لبخند به من نگاه میکرد متیو:سلام همسایه دستشو به سمتم دراز کرد.. دستشو گرفتم:فلورا هستم. از دیدنتون خوشبختم.. با همون لبخندش بهم نگاه میکرد.. خودش بود..متیو گرام..همون متیو که 10 سال پیش منو دوستام روش کراش زده بودیم و کل مدرسه رو به خون میکشیدیم که کسی دیگه روش کراش نزنه..فک میکردیم فقط ما ل ماست.. همون متیو بود.All Rights Reserved