آتسوشی با ماه دوست بود زمانی که در یتیم خانه بود شب ها به آسمان خیره میشد و به ماه کامل خیره میشد و به او کارهایی که انجام داده بود و رازهایی که نمیخواست کسی انها را بداند را میگفت گاهی او فکر میکرد که شاید برده ی ماه شده به خاطر اینکه همه ی مشکلات و نگرانی هایش را به او میگفت اما بعد او به یاد اورد ماه موجود بی جانی است حتی اگر نمیخواست هم مجبور بود بیرون بیایید و به حرف های احمقانه ی آتسوشی گوش دهد ...