به اسم تهیونگ روی گوشیش زل زده بود. دلش به طرز عجیبی گرفته بود و حتی نمی تونست دلیلش رو حدس بزنه. فرصتی برای تلف کردن نداشت. گوشیش رو روی صندلی کناری پرت کرد و حرکت کرد. و کاش جفتشون به حرف قلب شون گوش می کردند. جونگکوکی که بعد از تماسِ افسر لئو، برای اولین بار توی چندسال خدمتش، دودل شده بود و تهیونگی که با دیدن پیام عشقش، دلش لرزیده بود.All Rights Reserved