"زندگی بدون ترس هیچ معنایی نداره؛ آدمها بدون ترسهاشون چیزی جز پوستههای توخالی نیستن. هیچچیز زیباتر از نگاه کسی که با ترسهاش مواجه میشه نیست؛ وقتی مردمکهاش میلرزن، عرق از پیشونیش به پایین سرمیخوره، رنگ از چهرهاش میپره و قلبش با سرعت ناباوری میتپه... آه، میتونی تصور کنی حتی فکر بهش چطور هیجانزدهام میکنه؟ من تمام کسایی که کشتم رو بهتر از هرکسی میشناسم؛ حتی بهتر از خانواده یا دوستهاشون. میدونی چرا؟ چون این ترسهامونن که مارو میسازن؛ تا وقتی با اونها مواجه نشیم، نمیتونیم خودِ واقعیمون رو نشون بدیم. پس بهم بگو کارآگاه کیم... ترسهای تو چین؟" تهیونگ نگاهی به بدنی که چندینمتر آن طرفتر، روی زمین بارونخورده خوابیده بود انداخت؛ هوا از بوی تعفنِ اون جسد پر شده و نفس کشیدن رو سخت کرده بود. نگاهش با همکار جوانش گره خورد و جونگکوک با صدای آرومِ همیشگیش پرسید: "چیه؟ چی توی اون نامه نوشته شده بود؟" تهیونگ جوابی نداد؛ به خیره شدن به مرد ادامه داد و با خودش فکر کرد، ترسِ اون متفاوت با هرچیزی که فلیندر تا بهحال هدف گرفته بود! *** Genre: Crime, Thriller, Mystery, Psychological, Romance, Drama, Smut Main Couple: Vkook Sub Couple: SeongJoong (ATEEZ) Writers: @Vinctaed & @ItsRainyNight Telegram: @BTSGALAXYIR