ساعت ها بی آنکه حرف بزنم خیره به رویش نگاه کردم، چای او یخ کرد قهوه ام یخ کرد با این حال نگاهش می کردم؛ صندلی چوبی او خالی از او بود اما نگاه می کردم و خنده کنان دل من را می لرزاند ... میدانم که او رفت .. می دانم و باز می دانم که دیگر هرگز با کسی بر خورد نخواهم کرد که باعث شود قلب و احساس فرسوده ام را بتکاند. دوست داشتن شخصی؛نیرو کوری می خواهد. آغاز هر دوست داشتنی چشمان کور می خواهد برای پریدن از صخره ای! صخره ای که کورکرانه باید پرید و آدمی فکر کند؛ این کار را نخواهد کرد. می دانم می دانم که دیگر هرگز نخواهم پرید من تماما دُژَم هستم ! «دُژَم» یعنی کسی که همزمان خشمگین و غمگین است . مثل وقتی که دلت تنگت میشوم و هیچ کاری از دستم برنمیاید !Public Domain