Story cover for 𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥 𝐃𝐢𝐚𝐦𝐨𝐧𝐝 by Haratahug
𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥 𝐃𝐢𝐚𝐦𝐨𝐧𝐝
  • WpView
    Reads 75,084
  • WpVote
    Votes 21,171
  • WpPart
    Parts 65
  • WpView
    Reads 75,084
  • WpVote
    Votes 21,171
  • WpPart
    Parts 65
Ongoing, First published Jan 04, 2022
Mature
•عنوان | الماس سلطنتی 
•کاپل‌های اصلی | کایهون، چانبک
•کاپل‌های فرعی | کریسهو، [؟؟!!]
•ژانر | فانتزی [اُمگاورس، ومپایر]، رُمنس، انگست، اسمات، امپرگ
•تایم آپ | 
•نویسنده | haratahug/هارا

•خلاصه:
بین فشار جنگ و تاریکی کینه، کودکی متولد شد!
جنگی که با پیشگویی تولدش شکل گرفت!
عده‌ای معتقد بودن چیزی که از سیاهی زاده شده، دنیا رو به سیاهی می‌کشه!
عده‌ای درخشش نهاییش رو می‌دیدن. نوری که از دل تاریکی‌ها می‌تابه! 
عده‌ای حریصانه برای به دست آوردنش می‌جنگیندن؛ برای کسب درخشش و تاریکیش!
اما همه روی یک چیز اتفاق نظر داشتن: ارزشمندی و قدرتش!
برای بقای خون، خون‌ها ریخته شد؛ خونی برای محافظت، خونی برای تصاحب!
 مخفی شده زیر پوسته‌ی سایه‌ها، زاده‌ی سیاهی‌ها، شکننده‌ی تاریکی‌ها؛
یک الماس متولد شد!
الماسی تراش خورده و صیقل داده شده؛ سخت و صبور!
مقاوم، غیرقابل نفوذ و زندگی بخش!
تیز، بُرَنده و کُشَنده!
درخششی جاذب، چشمگیر و شکننده!
الماسی لایق تاجِ سلطنت!
All Rights Reserved
Table of contents
Sign up to add 𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥 𝐃𝐢𝐚𝐦𝐨𝐧𝐝 to your library and receive updates
or
Content Guidelines
You may also like
You may also like
Slide 1 of 10
dark boundaries|دارک بوندریز  cover
mojito 𓏲 KV ✔️ cover
My special omega cover
my bunny🐰 cover
Mellilla  cover
𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕 cover
Lutan | Kookmin  cover
Koko and Meow |au| cover
شَب خُمار🍷(BDSM) cover
اسب سیاه  cover

dark boundaries|دارک بوندریز

22 parts Ongoing

نام فیک dark boundaries (دارک بوندریز) ژانر:درام روان‌شناختی، فانتزی، AU، تراژدی ---- یه اشتباه کافی بود تا همه‌چیو از دست بده همکاراش، عزیزاش، و خودش. تصمیم می‌گیره تمومش کنه... ولی مرگ، براش پایان نیست. وقتی چشم باز می‌کنه، دیگه اون آدم سابق نیست. توی بدن یه خواننده جوونه، وسط دنیایی پر از نور، فریاد و دروغ. دنیایی که هیچ‌چیزش واقعی نیست... جز یه نگاه آشنا. ---- «چرا فقط راجع بهش حرف نمی‌زنی؟» صدای تهیونگ لرز داشت؛ انگار بین بغض و خشم گیر کرده بود. «صداها خاموش نمی‌شن... فکر می‌کردم فرار کردن آسونه...» «ولی الان... بعدِ دیدن و شناختنِ تو... انگار پاهام شکستن.» جونگکوک جلوتر رفت، صدای نفسش نزدیک گوشش لرزید: «یعنی الان میترسی فرار کنی؟» تهیونگ : «ترس واقعی اینه... بدون تو نفس بکشم.» #تهکوک #کوکوی #ویکوک #ورس #یونمین