... و این صدای بی رحم شلیک گلوله بود که در دل جنگل پیچید. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد؛ مثل باد. بدنش هنوز گرم بود و سردی جسمی خشن، درست کنار قفسه سینه اش آزارش میداد. درسته این لح ظه ی آخر بود. "سرباز دست نیافتی مخفی شده در قلب من، حتی در آخرین لحظه هم لبخند زیبای تو را میبینم..."All Rights Reserved