○مقدمه● از سرما میلرزید و بخار سفیدی که از دهنش بیرون میومد، بین تاریکی هوا محو میشد. نگاه نا امیدش رو به درخت های خشکی که احاطش کرده بودن دوخت؛ بغضشو توی گلوش خفه کرد و انگشت های ظریف و یخ زده ی دستش رو به طرف درختی دراز کرد: _شما هم مثل من ضعیفید نه؟ _بعد از هر زمستون این درخت ها دوباره شکوفا میشن و هر سال در مقابل سرما و طوفان مقاوم تر میشن، پس ضعیف نیستن. امگا به سختی بالا رو نگاه کرد، زنی با پالتوی خز و کرمی رنگ و بوت های چرم جلوش ایستاده بود: _ولی من ضعیفم. _منم یه زمان مثل تو بودم؛ بی دفاع و بدبخت، کسی که توسط جامعه تحقیر میشد فقط به جرم امگا بودن! اما منم مثل اون درختها مقاوم شدم و دیگه هیچی قادر نیست ریشه های منو از جا بکنه. امگا لبخند بی رمقی زد: _منم میخوام قوی باشم، دیگه نمیخوام ناتوان و ترحم برانگیز به نظر بیام. _پس با من بیا، به این دنیای سرد و بی رحم نشون بده از هرکسی توی اینجا قدرتمندتری، مثل یه درخت تنومند باش!All Rights Reserved