• Genre: Social.Drama.Fluff.Romance.Slice of life • Main Couple: Namjin • Summary: هیچ ویژگی به خصوصی در اون شخص نبود که منجر به این احساس منحصر به فرد بشه؛ جز اینکه بعدها این جمله به چشمم خورد: "ما هیچ کس را به طور تصادفی انتخاب نمیکنیم، بلکه ما فقط به آنهایی نزدیک میشویم که از قبل در ناخودآگاهمان حضور داشتهاند." زیگموند فروید و به یاد آوردم که ما توی ناخودآگاه من، همیشه تنها بودیم... یه پاش رو روی پای دیگهاش انداخت و بعد از سکوت کوتاهی گفت «چی اینقدر خیرهات کرده؟» به خودم اومدم و متوجه شدم مدتی از حواس پرتیم میگذره و دیگه به بخارهای رقصان در هوا نگاه نمیکنم؛ نگاهم قفل تخت سینهی برجسته و دستهای توی هم گره شدهی اون مرد بود «آدما وقتی خیره میشن که مغزشون حرفی برای گفتن داشته باشه.» سر تکون داد «به مغزت بگو ساکت باشه...» «دست من نیست... همونطور که دست تو نیست وقتی موهای بازم به چشمت میخوره...» جرعهای از نوشیدنی داغش نوشید و بر خلاف عقیدهام قصد نکرد با این جریان فکری مخالفت کنه «تو به چی فکر میکنی؟...» سمتم برگشت و با نگاه عجیبی بهم چشم دوخت «وقتی خیره میشی...» به لکنت افتادم «اغلب به اینکه... به اینکه با هم تنهاییم...»All Rights Reserved