📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بینشون مثل قبل بود نه رفتارهاشون. درست اینه که بگیم جونگکوک دیگه مثل قبل نبود ! مردی که همیشه احساسی رفتار میکرد به هیچ وجه مثل جونگکوکی نبود که جیمین میشناخت ! جیمین عاشق این مرد نشده بود ! این جونگکوک رو نمیشناخت ! اما سوالی که داخل ذهن جیمین رژه میرفت این بود که چرا؟! چرا اینقدر باهام سرد و بی تفاوت رفتار میکنه؟ دلیلش چی بود؟ خیانت؟زده شدنش از عشقش؟ . . + « توچی ؟تو میتونی تظاهر کنی که عاشقمی ؟یا فقط داری واقعیت رو نشون میدی؟.... جونگکوک..بهم بگو...از حست نسبت به من چیزی باقی مونده ؟ یا فقط دارم خودم و خودت رو با دروغ هام گول میزنم ؟! » . . _ « مخالفت خانواده ی من؟ محروم شدنم از ارث؟ هیچکدوم برام مهم نبودن فقط تنها چیزی که میخواستم جیمین بود.. داخل تمام سال هایی که باهاش اشنا شدم ترسیدم...ترسیدم قبولم نکنه ..ترسیدم نزارن بهش برسم ! شاید واقعا یه ترسوام که لیاقتش مرگه نه ؟ »All Rights Reserved