🦋این داستان فصلِ دوم "زندانی بهشت" ــه 🌈 کاپل : چانسو ، هونهو ، بکسو ، ---بک ژانر : عاشقانه ، انگست ، ماجرایی ، اسمات روزهای آپ : پنجشنبه عشق بود ؛ تمام آن چیزی که در بندش بودم ... عشقی که نفسم را گرفت و قلبم را زندانی کرد. اما برخلاف بهشتی که تو برایم ساخته بودی ، این زندان دیگر راه فراری نداشت... و تو تا ابد زندانبانِ قلب و روح من خواهی ماند... ------------------------------------ _چانیول... با ناباوری لب زد. نفسهاش تند تر و عمیق تر شده بودن اما انگار باز هم نمیتونست اکسیژن کافی رو به ریه هاش بفرسته. نگاهش میکرد. با چشمهای مبهوتش نقطه به نقطهی صورتش رو کند و کاو میکرد ، اما انگار چیزی نمیدید یا اگر میدید هم فقط وَهم و خیال خودش بود. حتما یه رویا بود. این حتما یکی از هزاران خوابی بود که هر شب از اون میدید... مگه نه؟ ----------------------------------- +راستش من...نمیتونم با جمله های کلیشه ای و امیدوار کننده بهت دلداری بدم سو یا... ولی فقط امیدوارم همونطور که بقیه میگن...گذر زمان واقعا موثر باشه... کیونگسو با شنیدن این بیشتر توی آغوش بیون مچاله شد . _اما من... نمیخوام زمان بدون اون بگذره بک...من نمیخوام فراموشش کنم...Tüm hakları saklıdır