-داستان کوتاهِ سه قسمتی 🖊تومین 🖊 اجتماعی تاریک ⚠️ دارکنس بخشی از داستان: " درخت کاج پشت پنجره اتاق، با باد شدید زمستانی قامت خم میکرد و میلرزید، مینهو نگاهش کرد «متاسفی برای چی؟ حرفت یا کارت؟» و تمین رد نگاه دوست پسرش را دنبال کرد تا به کاج پشت شیشه رسید «متاسفم که دوست پسرت شدم، که نسبت بهم احساس داری، که پیدام کردی، که نجاتم دادی، و اینکه اگه نجاتم نمیدادی باید غم سوگواریم رو تجربه میکردی» "