[ وانشات ] " این برق نگاه و مهربونیت دیگه چیه؟ گفتی میخوای هاشیرا بشی؟ با این هالهی پاک و درخشانت فکر میکنی میتونی؟!! " با اینکه حرفای تنگن رو یجورایی قبول داشت، ولی قیافش جدی شد. هاشیرا شدن و محافظت از کسایی که ضعیف ترن وظیفش بود! کسی نمیتونست بهش بگه نمیتونه... " اونایی که قدرتشو دارن باید از ضعیف ترا محافظت کنن. حتی اگه فکر کنین برای این کار زیادی مهربونم، اما به قول و وظیفم عمل میکنم. چون تواناییشو دارم! " لبخند زد و لحنش نرم و مهربون شد. " درضمن... اگه شما با این صورت جذاب هاشیرا شدین، منم با برق نگاهم هاشیرا میشم! " _______________________ تنگن خاطراتش با هاشیرای پر زرق و برق شعله رو به یاد میاره... خاطرات و قول هایی که فقط خودشون ازش خبر داشتن... چیزی که میخواستن یه بار دیگه هم انجامش بدن!!! . . . . . . The art of cover is not mine. I don't know the artist :(All Rights Reserved