در سه کاپل ییجان🕊هونهان💓کوکمین❤ خلاصه : -یعنی نمیدونستی عروسیمه؟!..مگه برای این نیومدی؟! صدای عبور قطار واقعا بلند بود..آره انقدر بلند که نفهمید چه شنیده! با خودم می گفتم من چیزی نشنیدم...من این جمله لعنتی رو نشنیدم..اما کار تمام شده بود؟! آره واقعا تمام شده بود!.. می دید که عشق کوچولوش چطور از عروسی هیجان زده بود و آرزو می کرد سریع تر اتفاق بیافتد..درد آوره! ****** -یک کاری کن! -احمق داره همه چی تموم میشه! نفس نفس می زدم و برای لحظه ای به گل ها و لبخند ها نگاه کردم.. چرا به همچین موقعیتی رسیده بودم؟!💔😥 💓💓بالاخره عیدی منننن:)))💓💓