نجار گمون میکرد پسرش بعدها هنرمند بزرگی شه. هنرمند هم شد اما هنروری که مینوشت و بعد گذر از سنگفرشهای خیس لندن ، فارغ از حرفهای نژادپرستانه مردم ، روی سکوی سالن اجرا میکرد. درسته بین رنگهای قرمز و مدادهای شکسته شدهی استاد پارک سکوت کرد ، اما روی صحنهی تئاتر تا دم مرگ میرفت. . -درون هر آدمی که میبینی یه شیطان وجود داره که گاهی تسخیرش میکنه. بعضیاشون رام شدن اما خیلیهاشون ذات پلیدشون رو فراموش نکردن ، بچه. . -جوانمرد بودن مهمتر از مردونگیایه که ازش حرف میزنی. اگه فکر میکنی مردونگی ، موی کوتاه و دستای زمخت منه اشتباه میکنی. . عنوان: دویدن | Run نویسنده: SUNSET | سانست کاپل: چانبک ژانر: رمنس ، انگست - مینی فیک ، کامل شده -