9 parts Complete Matureمن همیشه سایه بودم.
وقتی در بالکن سیگار میکشید و دودش را با باد قسمت میکرد،
وقتی روی کاناپهٔ فرسودهٔ پشتبامش کتاب میخواند و لبهایش آرام تکان میخورد،
وقتی نصفهشبها، زیر نور آباژور، دستش را روی شقیقهاش میگذاشت و با چشمهای خسته به صفحههای پروندهها خیره میماند.
من آنجا بودم... همیشه یک قدم عقبتر،
پنهان در تاریکی، در گوشهای که نورش به من نمیرسید.
او هیچوقت مرا ندید - یا شاید دید و ترجیح داد نبیند.
من صدای خندهاش را از پشت دیوارها حفظ کردهام.
نحوه گفتن اسمم را، وقتی با بیحوصلگی صدا میزد.
حتی بوی ادکلنش را وقتی از پلهها بالا میرفت...
میگویند عشق باید روشن باشد، باید فریاد شود -
اما عشق من تاریک است،
بیصدا، نفسگیر، و ممنوع.
من همیشه سایه بودم...
و او، تنها نوری بود که من را زنده نگه میداشت.
---------------
عشق یا یه وسواس؟
عشق یا یه بازی تاریک؟
عشق یا دروغ های او؟
____________
داستان بیشتر روی مثلث عشقی هست
دلا و دایان رابطه تاکسیکی دارن که دایان هربلایی سر دلا میاره ولی درنهایت با یه بوسه از دلش درمیاره.
دلا رو میزنه و مجبور به کارهایی میکنتش که نمیخواد
در اوایل همه چی خوب پیش میره ولی کم کم کنترل های شدید و رفتار های واقعی دایان رو میشه
Smut, dark romance, bl,
درحال آپ*