کوک:جیمیییییییییین نهههههههههههه راه رفته رو برگشت و بالا سر پسری که حالا تیشرت سفیدش با خون تزیین شده بود زانو زد: کوک:نه نه نه جیمین نه....... حواسی که کاملا متمرکز اخرین گانگستر شده بود با صدای داد اون کله خرگوشی و شنیدن اسم معشوقش به همراه یه نه ی بلند باعث شد که به سرعت نور سرشو به سمت دیگه بچرخونه چون محظ رضای خدا وقتی یکی یه اسم رو بلند و همراه یه نه داد میزنه قطعا اتفاقای خوبی نیوفتاده. با برگشتن سرش به سمت صدا، اون خرگوش حرافو زانو زده رو زمین کنار کسی دید که از قضا لباساش شبیه لباسای جیمینش بود. به محض درک اتفاقی که ممکنه افتاده باشه باتمام سرعت خودشو به اون بچه رسوند . با دیدن معشوقه ی زیباش که لباس سفیدش با رنگ قرمز خون رنگی شده بود حس کرد روحو از تنش جدا کردن. یونگی_من....... من دیر رسیدم. ببخشید جیمینم ببخشید..... جیمین_ن.... نه یونگی..... اینو نگو.... یونگی من باید...... یه چیزی رو بهت بگم.. یونگی_منم میخوام یه چیزی بهت بگم. با شماره ی 3 با هم میگیم. 1....2....3...دوست دارم جیمین:عاشقتم لب های خونی جیمین به اون لبخندی آراسته شد که چشماشو به دوتا حلال ماه خوشگل تبدیل میکرد و در یک لحظه انگار جهان چشماش خاموش شد. یونگی_جیمیییییییییین کاپل:یونمین، کوکوی، نامجینAll Rights Reserved