"من چیزی از تابستون یادم نیست. من هیچوقت برف رو ندیدم، با این که میدونم زمستون هر سال توی سئول برف میاد. من هیچوقت گرمای تابستون رو حس نکردم. من همیشه اونجا بودم. راه میرفتم، نفس میکشیدم، به بقیه نگاه میکردم. اما انگار مرده بودم. من بهار زنده میشم. بهار زنده میشم تا بکشم. اما تو نمیفهمی. تو مثل من نیستی. تو همیشه برای کشتن زندهای."All Rights Reserved