لوهان، خسته از زندگی و دردهای بی پایانش تصمیم مهمی گرفته بود. به خودش یک ماه وقت داده بود تا درمورد زنده موندن یا رها کردن این زندگی فکر کنه. و حالا فرصتش تموم شده بود. توی این یک ماه نتونسته بود خودش رو به ادامه ی این زندگی قانع کنه. دلش با تمام وجود طلب آزادی میکرد. مثل پرنده ای که سال ها توی قفس زندانی شده باشه و دیگه نتونه طاقت بیاره. به محل مورد نظرش برای پایان این رنج رفته بود و آماده بود تا از اون پل مرتفع خودش رو به پایین پرت کنه. چشم هاش رو بست و پرید. ناگهان دستی دور بازوش پیچید و اونو محکم گرفت. لوهان تا روزهای بعد فکر میکرد که اوه سهون نجاتش داده و قراره کمکش کنه. ولی سهون هرگز قرار نبود مرحمی برای زخم های لوهان باشه و لوهان برای پس گرفتن آزادیش هرگز نباید نجات داده میشد.
*
ɢᴇɴʀᴇ: ᴀɴɢꜱᴛ, ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ, ᴄʀɪᴍᴇ, ꜰᴀɴᴛᴀꜱʏ, ꜱᴍᴜᴛ, ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ ᴀᴜ, ᴡᴇʀᴇᴡᴏʟꜰ ᴀᴜ
ᴄᴏᴜᴘʟᴇꜱ: ʜᴜɴʜᴀɴ, ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ, ᴋᴀɪꜱᴏᴏ
ᴜᴘ ᴅᴀʏꜱ: ꜱᴜɴᴅᴀʏꜱ
ᴡʀɪᴛᴇʀ: ʟᴀᴠᴇɴᴅᴇʀ
ᴄʜᴀɴɴᴇʟ: ʜᴜɴʜᴀɴᴇʀᴀꜰᴀɴꜰɪᴄ
- با من ازدواج کن ژنرال.
- این یه دستوره سرورم؟!
چی میشه اگه بیشترین اختیار رو در کشور داشته باشین اما نتونین کاری انجام بدین به خاطر تبعیضهای جنسیتی؛ کیم تهیونگ به عنوان یه شاهزاده که امگا متولد شده تا قبل از ازدواج هیچ اختیاری برای امور کشور نداره به خاطر قانون «امگاها حق سلطنت ندارن» شما بودین چیکار میکردین؟
کاپل: کوکوی
کاپل فرعی: یونمین
ژانر: رمنس، سلطنت مدرن، امگاورس، ازدواج اجباری، انگست
🥇#عاشقانه #royal
🥈#taehyong
🏅
Writer: blumer