تهیونگ الفایی که اواخر دهه ی سوم زندگیشه و هنوز جفتشو پیدا نکرده ، اما دقیقا یه روز از روزای عادی زندگیش ، امگاشو میبینه ... یه پسر با موهای بلوند و زیبا ! چی میشه اگه توی لحظه آخر که امگا هم متوجه الفاش میشه سر و کله ی یه بتای احمق وارد زندگیش شه و یه تنه توی همه چی پی پی کنه؟ + هیییی آلفاااا من ازت حاملممممم _ چرا مزخرف میگی من تا حالا تو رو ندیدم بتا دستشو روی شکمش گذاشت با غم و غصه فراوان نگاهشو بین امگا و الفا گردوند + باشه آلفا ، من تنهایی میوه ی عشقمونو بزرگ میکنم چند قدم به عقب برداشت ، اشک هایی توی چشماش میجوشید کنار زد برای آخرین بار به اون آلفا نگاه کرد قدماشو تند کرد با صدای کوبیده شدن چیزی و صدای اخ بلند الفا شرورانه خندید .... ................................. _ که از من حامله ای .... نگاه چپ چپی به پسر زیرش انداخت دستاشو محکم تر بالای سرش پرس کرد _ میخوام حامله شدنو قشنگ حس کنی سکوت عمیقی که بین اون دوتا پسر ایجاد شده بود با جمله ی جونگکوک رشته رشته پنبه شد + عام ... فقط مشکلی وجود داره من ... من خب چجور بگم ... من بتام !!! ................................ Verse Writer: Nero آپ : شنبه ها