کوک: میشه انقدر هیونگت هیونگت نکنی؟ گفتم کی هستی؟
تهیونگ: حواست باشه سُر نخوری کار دست خودت بدی، اونوقت به جای گنج، باید بدیم ماریا پاتو گچ بگیره. جیهوپ: چطور همچین چیزی ممکنه تهیونگ؟ تو جدی هستی؟
شوگا: هی مزاحم! میشه لطفا کمتر سر و صدا کنی؟ میخوام بخوابم.
جیمین: مطمئنم که من حتی یه درصدم شبیه اون ببر یه دنده نیستم. ایش
نامجون: جین اینجا رو نگاه کن، حالت خوبه؟
جین: بهت گفتم از کافه من برو بیرون! نکنه دلت دردسر میخواد بچه جون؟
تهیونگ، فرمانده قصر یخی و سرد قطب جنوب ، قصد داشت برای مدتی از قلمرویی که سالها بعد از جنگ خانوادگیشون به فراموشی سپرده شده بود دور بشه.
نمیدونست که این سفرش قراره به کجا ختم بشه؛ به یه قاره دیگه - اگه زیاد خستش نمیکرد - یا شاید اگه دست خودش بود دیگه هیچوقت به اون قلمرو نفرین شده بر نمیگشت.
همه چیز به این سادگی نبود، شاید فقط کشیدن نقشه همه اینا توی ذهنش خیلی ساده بود. کسی از آینده خبر نداشت.
جانگکوک، رئیس تمام خواننده ها و رقصنده های زیرزمینی ای بود که یه روزی همشون مثل خودش آرزوی معروف شدن و جهانی شدن رو داشتن. شاید اسمش بین همه زبونا میچرخید ولی هیچکس تا حالا از نزدیک ندیده بودش.
هپی اند ^_^ با کلی مومنتای فانی که قراره خندرو رو لباتون بشونه
قراره کلی بهمون خوش بگذره، منتظرتون هس