نفس لرزونی کشید و انگشت های استخونیش رو به روی تار های گیتار کشید. چشم هاش رو بست و با نوایی که نواخته میشد همراه شد. صدای قدم های رهگذران شب با ملودی تار ها مخلوط شده بود و پسرک به راحتی میتونست با چشم های بسته هم رد شدن عابران رو احساس کنه. با حس قدم های آشنایی چشم هاش رو باز کرد. : اومدی معشوق؟ کاپل : ویکوک ژانر: درام،عاشقانه،روزمره،انگستAll Rights Reserved