بوی آتش...
بوی سوختن چوب...
بوی خون...
بوی گوشت سوخته...
صدای گریه و ناله...
بی صدا ایستاده بود و به شعله های آتشی خیره بود که جون خانواده ش رو گرفته بود!
با شنیدن صدای آژیر ماشین پلیس،اشک هاش رو محکم پاک کرد و خودش رو بین جمعیت مخفی کرد...
ولی به خودش قول داد...
قسم خورد...
که برگرده،
پیداش کنه،
عذابش بده
و انتقام بگیره!
***
شاید خاطراتشون رو فراموش کرده بود،
چهره ی جذابش رو از یاد برده بود،
صدای گیرایی که داشت رو به یاد نمیآورد،
اما هیچوقت حس لمس اون دست ها از یادش نمیرفت!
.
.
.
Highest rated that l've had:
#6 in ziam
#3 in liam
#4 in mperg
#2 in harry
#3 in louis
#6 in zaynTodos os Direitos Reservados