شیشه ماشینو دادم پایین و با تعجب به دختر مو مشکی ، با چشمای کشیده گربه مانندش که با ارامش به کمک شیشه ماشین من رژ لب قرمزشو ترمیم میکرد خیره شدم! با دیدن من چهره خندانش رنگ تعجب گرفت و از اینکه یکی داخل ماشین بوده کمی خجالت کشید و با تیله های قهوه ای سوختش به من خیره شد و انگار جرقه های برق از بدنش گذشته باشه معذرت خواهی کرد و سریع از من دور شد! پوفی زیر لب گفتم و از ماشین پیاده شدم و کت و شلوارمو مرتب کردم و به سمت بزرگترین و معتبر ترین دانشگاه سئول قدم برداشتم ... شروع داستان عاشقانه بین استاد و دانشجو، استاد مغروری که حاضر نیست عشقشو به دانشجویی که شیفتشه بیان کنه، در پی این عشق چه اتفاقاتی قراره بیفته؟ بلاخره استاد حاضر به بیان عشقش میشه؟All Rights Reserved