ازم پرسید: راجع به فرشته ها چی میدونی؟ کوتاه خندیدم و طبق تصورات عامه ی مردم گفتم: اونها موجودات زیبا و خیلی مهربونی هستن که جامهی سفید میپوشن، دو تا بال روی شونه هاشون دارن و مردم رو نجات میدن. جملاتم طوری بود که انگار یه بچه ی ۵ ساله توی مهدکودک داشت به معلمش راجع به فرشته ها توضیح میداد. با توصیفات کودکانهم، لب پایینش رو بیرون داد و به آرومی سر تکون داد: هوم... درست میگی یهو از دهنم در رفت: تو درست شبیه فرشته هایی. و واقعا هم بود. شباهت هاش با موجود توی توصیفاتم کاملا با عقل جور در میومد، حتی پیرهن مردونهی گشاد و سفیدی که اون شب پوشیده بود. فقط بال نداشت. شاید هم داشت ولی من نمیدیدم سرخی ای که روی گونه هاش رو پوشوند نشون دهنده ی این بود که چطور خجالت کشیده: ممنون Lashton Hemwin Persian Fanfiction Start: 2022/6/1All Rights Reserved