_چیزی درباره سایرن میدونی؟ دستهای کوچیک آرِلا لای موهای نارنجی رنگ مینهو چرخید، باد خنک ساحل به آرومی به صورتشون برخورد میکرد. _یک زن زیبا توسط معشوقهاش توی دریا غرق میشه و بعد مرگش به یک حوری دریایی تبدیل میشه. دخترک همینطور که سر انگشتهاش لای موهای مینهو میچرخید، خیلی آروم شقیقهی مرد رو لمس کرد و ادامه داد: _ یک روز مرد دلشکستهایی داخل دریا غرق میشه، سایرن لبهاش رو میبوسه و مرد تمام خاطرات بدش رو فراموش میکنه؛ بعد از اون اتفاق مردم جزیره میفهمن که بوسه ی سایرن خاطرات دلشکسته ها رو پاک میکنه. _شاید سایرن من رو بوسیده. مینهو چشمهاش رو بسته بود و در انتهای داستان آرلا زمزمه وار حرف میزد: _من هم قلبم شکسته بود، شاید سایرن میخواسته فراموشش کنم. اما من همه چیز رو فراموش کردم. مرد جوون نفس عمیقی کشید و کمی پاهاش رو توی شکمش جمع کرد؛ بی دفاع و معصوم تر از همیشهاش به نظر میرسید. _همه چیز از خاطرم پاک شده بود اما من هنوزم توی قلبم درد دارم. نخواست بیشتر توضیح بده. نخواست قلب آرلای زیباش هم به درد بیاد. پس غصه ای که از دلتنگی آرلا به دردهاش اضافه شده بود رو توی سینش نگه داشت. _کاش دیگه سایرن من رو نبوسه. نمیخوام تو رو یادم بره. خستگی به پلکهای بستهاش نفوذ کرد. _هرگز از
5 parts