بکهیون اگر روزی چشمهای بنفش مردی به وجد اومده و ترسیده رو ندیده بود، مجبور نمیشد تا راز بزرگی که توی کلام خدا مخفی شده بود رو کشف کنه. توی این داستان، برنده اصلی نه اون انسان رستگاری بود که توی کلیسا طلب بخشش میکرد و نه گناهکاری بود که با بیخیالی منتظر جهنم بود. بکهیون میدونست توی چشمهای اون مرد غمی نهفته است. بکهیون توی بخشش و مروت افراطی بود. اما نمیدونست روزی میرسه که چیزی به اسم احساس توی وجود بکهیون باقی نمیمونه. روزی که بکهیون به تاریکترین بخش وجودش متصل بشه.. -حالا فهمیدی هرچی که خدا گفت، دروغ بوده؟ -من از رانده اعلام کردنت پشیمونم، لوسیفر! -بکهیون تو یه هیولایی، متاسفم.. -میدونستم یه روز برمیگردی لوهان! -معذرت میخوام برای همه دروغها.. -میخوای بری چانی؟ پس بیا یکی شیم.. -چهره زیبا و تکراریای داری..بکهیون! ▪︎ɢᴇɴʀᴇ : ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ . ᴅᴀʀᴋғᴀɴᴛᴀsʏ . ᴛʜʀɪʟʟᴇʀ . sᴜᴘᴇʀɴᴀᴛᴜʀᴀʟ . sᴍᴜᴛ . ᴘᴏʟɪᴛɪᴄᴀʟ ᴅʀᴀᴍᴀ ▪︎ᴄᴏᴜᴘʟᴇs : ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ . ᴋʀɪsʜᴀɴ ▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ sᴛᴏʀʏ☑ ▪︎sᴛᴀʀᴛ : ¹⁵ᴊᴜɴᴇ²⁰²² ▪︎ғɪɴɪsʜ : ³⁰ᴊᴜʟᴀʏ²⁰²³ ▪︎ᴛᴇʟ ɪᴅ : ʟᴜᴄɪғᴇʀsᴍᴀɪʟs ▪︎²⁹⁶.⁷⁰² ᴡᴏʀᴅs(CC) Attrib. NonComm. NoDerivs