ژانر~ فلاف، روزمره، رومنس، اسمات♡ کاپل~ چانبک♡ نویسنده~ هارا♡ وانشات چانیول اعتقاد داشت، استعداد فوق العاده ای تو خراب کردن مراسمای رمانتیک داره و... دروغ همنبود. اما چیمیشه اگه دوستش دقیقا روزی که کلی تدارک دیده تا دوست پسرشو برای مراسم سالگرد آشناییون سوپرایز کنه، یادش بیاد دلش میخواد با همسرش یه شب عالی تو هتل بگدرونه؛ و بچه ۷ سالشو بزاره پیش چانیول ؟! اون روزچانیول به این نتیجه رسید که نه تنها استعدادی در برگزار کردن مراسم های رمانتیک نداره، بلکه بخت و اقبال درست و حسابی ای هم نداره. _جونگده حتی یه زنگ هم نزد. بکهیون بدون اینکه به چان نگاه کنه، جوابشو داد. _بزار راحت باشن. _من که نگفتم راحت نباشن، فقط میگم اون عوضی حتی زنگ نزد حال بچشو بپرسه. بکهیون سربرگردوند و لبخند زد. _میدونسته که جاش امنه. _اگه مادرش بود زنگ میزد، منتها جونگده سرشو گرم کرده. نگاهشو به لپ تپل دخترک که روی بالش پهن شده بود داد. _مادرش هم ملاحظه مارو کرده.... _ درست برعکس باباش....All Rights Reserved