با لبخند، فاصلهی کمی که بینشون بود رو طی کرد و تقریبا به تنگن چسبید. سرشو بالا گرفت تا کمی به صورت فرد مقابلش نزدیک تر بشه. «چی اینقدر ساکتت کرده؟! » تنگن از افکارش بیرون اومد. دستش رو دور کمر کیوجورو انداخت و به خودش نزدیک ترش کرد. « پر زرق و برق ترین چیزی که توی زندگیم دیدم! » _______________________________ اوزویی و رنگوکو در پایان مأموریت دوتاییشون، میخوان که یکمی استراحت کنن و با لذت های مخفیانه و دو نفرشون یکمی خوش گذرونی کنن. اما توی قطار بینهایت، میشه راحت بود؟!! داستان کیوتی که غمگینی اسم ′قطار بینهایت′ رو کمتر میکنه~ . . . . . . . The art of cover is not mine... I don't know the artist~