به نام سیاره ناشناخته چشمانت:).. چشمانت همچون جهانی ناشناخته ای بود که من به تنهایی درون آن سیاهی بی انتها گم شده بودم و چال گونه هایت چون جهانی بود که میخواستم به مقصد عشق خود را در آن غرق سازم ولی چه حیف زمان ما بسیار کم بود و وسعت نگاهت... میبینی؟..حتی کلمات هم در توصیفش عاجزند ماه به غم نشسته من..ارغوان من میبینی؟..بی تو همچون پیری شدم که به انتضار مرگ ثانیه ها را پشت سر میگذارد...همچون عاشق دیوانه ای که هر روز به امید آمدن معشوقش به انتضار میشیند...ولی چه معشوقی..چه مرگی...زندگی همچون دردیست بی انتها..زندگی بدون صدای دل آویز نوازش انگشتانت روی تار های گیتار همچون سیاهی ایست بی انتها...همچون وسعت چشمانت.. میخواستم باری دیگر با یاری دستان زندگی بخشت سپیده دم ها را فتح کنم...باری دیگر طعم هم آغوشی با نگاهت را با تمام وجود حس کنم..میخواستم باری دیگر وجودت را زندگی کنم...باری دیگر در عمق سیاهی بی انتهای چشمانت خیره نگاه کنم و با لب هایی که دلتنگی را فریاد میزنند و با چشمانی به غم نشسته کلمات را بر لب جاری سازم و قبل از از دست دادن تنها ستاره کهکشانم فریاد بزنم... +دلم برات تنگ شده:)... 'وضعیت...تکمیل شده'All Rights Reserved