6 parts Complete Mature[تمام شده]
"یجوری دیوونتم که تا حالا هیچ تيمارستانی چنین مجنونی به خودش ندیده و هیچ روانشناسی هم حاضر نیست گردنش بگیره هیون"
چانیول زمزمه کرد و بکه یون حسش کرد... پروانهها یجوری خودشون و به در و دیوار شکمش میکوبیدن که انگار یکی اونجا یه آتیش بزرگ به پا کرده بود...
سرش و کج کرد و دستش توی موهای فر و قهوهای پسر بالای سرش چنگ شد.
"قلبم و که خیلی وقته بهت دادم، با این حرفا دیگه میخوای به چی برسی عزیزدل بکهیون؟"
ᴍᴜʟᴛɪꜱʜᴏᴛ
➻ᴡʀɪᴛᴇʀ | ᴄʀᴜᴇʟʟᴀ
➻ɢᴇɴʀᴇ| ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ, ꜰʟᴜꜰꜰ, ʀᴇᴀʟ ʟɪꜰᴇ, ꜱᴍᴜᴛ
➻ᴄᴏᴜᴘʟᴇ | ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ